نه تنها او را میخواستم، بلکه تمام ذرات تنم ذرات تن او را لازم داشت، فریاد میکشید که لازم دارد و آرزوی شدیدی میکردم که با او در یک جزیره گمشدهای باشم که آدمیزاد در آنجا وجود نداشته باشد.
آرزو میکردم که یک شب را با او بگذرانم و با هم در آغوش هم میمردیم. به نظرم میآید که این نتیجه عالی وجود و زندگی من بود.
#صادق_هدایت
:: برچسبها:
سخنان بزرگان ,
|